top of page

و این قصه ها 

ستون های فروریخته بیدار می شوند

سایه های سرخورده می شکفند

لولیان و دونان پر و بال می گیرند

سکوت از همهمه ی روز می گذرد

زنان لاابالی تاریخ را فراموش می کنند

آدم ها با لیمو و پرتقالشان هم زمان

 آواز سر می دهند

و کسی دست بر کاج ها می کشد

مهاجریم ،با صورت های  فرو رفته در سیلی

مهاجریم، با مادرانی لپ گلی از آن سوی دنیا

مهاجریم با حامیانی پر زر و زور

مهاجریم

و اکنون ،همچنان از واپسین امان  نهاده می شود با آه

 و هیچ گاه صدایمان از الفت ِ شورِدقیقه و ساعت پر نمی شود

مهاجریم و

 این قصه ها

در پسین ترین لایه های روزمان

همچنان تکرار می شود

مانیفست پایانی ...بدون هووو، بدون هااا

 

آبی را شکستیم و نفس بالا پرید

پاها پس کشید ومیدان در خودش ترک

وپرسیدیم ازاین همه تنِ بی هوا به بیرون راهی هست

ازاین مرده های پرآوازه و جاه

وازخیالی که درخودش پوسید !؟

آن عنصر،شریعت عجوج

درچشم های یکشنبه

 آیه ی گرگ و مرگ

آن عنصر در لایه های خاک خورده ی خودش

و زیادی ِ زن و زن و زن

از دست هایش ریخت ، شکست

و دل ای دل گفتن ها هم هیچ مرده ای را زنده  نکرد / نمی کند

و آن عنصر  تمام

تمامِ تمام 

 بدون هوووو، بدون هاااا

© 2023 by Make Some Noise. Proudly created with Wix.com

  • Facebook Clean Grey
  • Instagram Clean Grey
  • Twitter Clean Grey
  • YouTube Clean Grey
bottom of page