top of page

گذرِ بی عبور
کار از کار که بگذر
می گذر این عبور
ابر بر تن تاب خورده ی باران می نشیند
صدا بر فراز قمری قو قو می کند
جا پُر می شود از نسیم
و حوض در پی موج ، ماهی می شود
خُلق در دل زمین می روید
حساب در حساسیت شب می پوسد
حرف هایی که کاسه ی صبح را لبریزند
ساز را به حواس هوا می کشند
شورمی آید با موسیقی صدا
با چشم های سیاه و خُل
و بازهمه ی خوش ها
من را یک جا ،گیرمی اندازند
بعد از گذرازاین بی عبور
bottom of page