top of page

طعم گس خاک

.می دیدم اشان .به وضوح. روي پوستم بودند. سفید و لزج  و کوچک .یکی یکی از پوستم جدايشان مي كنم و مي اندازم اشان توي چاه توالت 

از خواب می پرم .عرق سردی روی تن ام نشسته است. این چه خوابی بود ؟ بوي خاك مي زند زير دماغ ام .مزه ی گس اش را در دهانم حس می کنم .بيدار مي شوم .حتمن گرد وخاك ازدرز پنجره ها با طوفان شني كه ازديشب شروع شده؛ آمده تو. از پنجره به بيرون نگاه مي كنم . چشم چشم را نمي بيند.د 

چيزي به عيد نمانده ٬اما بوي عيد نمي آيد.اينجا هيچوقت بوي عيد نمي آيد.هرچي هم بخواهي سبزه سبز كني و بروي از هر سوراخي بگردي و هفت سين پيدا كني و وانمود كني كه به به چه بهاري !اما بازهم بهاري در كار نيست.ت

.آقاجون جعبه هاي بنفشه را مي چيند كنار باغچه 

.بنفشه هاي رنگارنگ زير نور خورشيد برق مي زنند .چند جعبه گل هميشه بهار هم هست.نارنجي پر رنگ .من بنفشه ي زرد را بيشتر دوست دارم

دلم غنج مي زند . بازار شلوغ است .دست مادرم را محكم گرفته ام.مردم تند تند راه مي روند و چيز مي خرند . با سرهای بالا بدون نگاه کردن به پیش پایشان راه می روند و راه می روند چشمم از روي رنگ ها چرخی مي زند و مدهوشم مي كنند . بالاخره يك كفش نو می خرم كه بوي تازگي اش را ديوانه وار دوست دارم قرمز و سیاه و بعد هم نوبت لباس عيد است.ساتن قرمز با راه راه سیاه .و بعد بازار كفاش ها را دور مي زنيم به طرف تيمچه٬ مادر چند ظرف بلور می خرد.د

:آقا جون بنفشه ها را در باغچه مي كارد و من با آب پاش فلزي گنده اي كه به زحمت بلندش كرده ام به همه ي آنها يكي يكي آب مي دهم.آقاجون داد مي زند

.ـ بسه ديگه باغچه رو آب برد

.صداي آقاجون كم كم محو مي شود و سكوت يك روز خاك گرفته مي ماند

افشین در اتاق اش تنهاست و مثل هميشه صداي موسيقي را بلند کرده . صد مرتبه گفته ام که برای خودش هدفون بخرد اما کو گوش شنوا .طنين غميگن آهنگ برایم آشناست.صدای این خواننده نمي دانم مرا به كجاهاي زندگي گذشته ام مي برد.دلم مي گيرد از شنيدن اين ترانه، اما نمي فهمم چرا.ا

.گاهي وقتی او خانه نیست سري به نوشته هاي خصوصي اش می زنم.فضولي هاي مادرانه ام گل كه مي كند حريم خصوصي سرم نمي شود

یکشنبه 15 اسفند

امروز خودم غذا درست كردم.مامان حوصله نداشت.پلو و پيازچه .خيلي خوشمزه شده بود. تصادفن از يكي از برنامه هاي تلويزيون دستورشو ديدم. من دوست دارم غذا بپزم و مهمتر اينكه غذا بخورم. از خوردن لذت مي برم .براي همين ام روز به روز تپل تر مي شم و شكمم مثل مردهاي پنجاه ساله شده .اينو مامان مي گه.من اما اهمیت نمی دم.م

.هرچي به مامان اصرار کردم تو هم بيا بخور٬اون اما نیومد.ميگه اين غذا ها رو دوست ندارم

البته من مي دونم چرا نمي خوره ٬نه كه بدش بياد. دلش مي خوادغربزنه.امروز روزِغرِ مامانه .بعضي وقتا اينطوري مي شه .از همون صبح كه مي بينمش مي تونم بفهمم اون روز حالش خوبه يا نه. فكر كنم بازم يك نامه ي ديگه از بابام رسيده و بازم پول خواسته. مرتيكه ي مفنگي دست از سر ما برنمي داره.ه 

اي تو اون روح اش ... مامان مي گه اين حرف ها رو نزن دهنت عادت مي كنه. تو دلم مي گم خب عادت كنه! بيچاره نمي دونه وقتي با دوستام هستم چه الفاظ شريفي! از دهنم بيرون مياد. فكر مي كنه من پسر پيغمبرم. از بابام مي نوشتم ....اصلن نمي خوام ببينم ش . به مادرم مي گم آخه از چي اين آدم خوشت اومد و زن اش شدی ؟ مامان جوابمو نمی ده .بهش می گم چرا هر كاري مي گه مي كني؟ فكر كنم مي ترسه منو از چنگ ش در بياره .نه كه خيلي م تحفه ام ! مي گه :مي دوني كه دوست و آشنا زياد داره .هر كاري ازش بر مياد .مامان مي ترسه وقتي مي ريم ايران دردسر درست بشه .مي گم :مگه شهر هرته؟مامان پوزخند می زنه و هیچی نمی گه.ه

.گاهي فكر مي كنم بحث اين چيزا نيست . حس مي كنم ترس مامان از بابا از یک چیز دیگه است

.صداها در سرم مي پيچيد

روبروي هم نشسته بوديم و سرم پايين بود. پشت در همهمه بود. مادرم و چند نفر ديگر .تو چانه ام را بلند كردي و نگاهمان با هم برخورد کرد.اما در گردي چشمهات هیچ چیز نبود! اتفاقي در دلم نيفتاد.نزدیک شدی نزدیک نزدیک .بعد از آن جراحت...حس بدی داشتم آن مايع قرمزرنگ و لزج که از دو طرف پاهام گذشت؛ حسابي ترساندم .چرا کسی چیزی از این بهم نگفته بود؟ حالم خوب نبود.احساس سوزش داشتم .زیر دلم درد مي كرد. صورتم از شرم سرخ شده بود.می ترسیدم.م

.تو در را باز كردي بيرون رفتي . من ماندم و خودم

صدايت را مي شنوم كه چيزي مي گويي . مادرم مي خندد.د 

صدا صدا و بازهم صدا

.راهروهاي طويل ٬از اين اتاق به آن اتاق

.مادرم مي گفت :دستش بشكنه

.دستش هيچوقت نشكست.هيچوقت. سه ماه طول درمان – يك ماه طول درمان- پنج ماه طول درمان 

چه زمستان سردي است .چه برفي مي بارد.انگار تمامي ندارد .پانزده اسفند و اين همه يخ ٬اين همه سرما .من زير بارش يك ريز برف * راه مي روم .با طول درمان هاي متفاوتم

.نزديك غروب است .بازهم صداي باد مي آيد.هويي مي كشد و از درز پنجره به درون خانه مي رسد

.بازهم توفان شن و طعم گس خاك. سكوني در كار نيست. لااقل نه به اين زودي ها

صداي خنده ي پسرم با صداي باد مخلوط مي شود .او مي خندد .من هم مي خندم.م

 

© 2023 by Make Some Noise. Proudly created with Wix.com

  • Facebook Clean Grey
  • Instagram Clean Grey
  • Twitter Clean Grey
  • YouTube Clean Grey
bottom of page