top of page

شورش فکرها
شاید هزار سالی بشود که کسی هستم
از انگشت هایی عمیق / نزدیک
و این فردا چه آواز دردناکی داشت
با زنی در آستین خودش
چقدر موسیقی ام امشب
و در تارهای صوتی ام می رقصم
وسایه و صورتم درهم می شود؛ مثل شیر درشکر
مثل اینکه همان روزها بود که گم شدم
همان روزها که دشت فندق لو در بادهای سردش شکست
من زیر یکی ازهمان درخت های کوتاه
با ترس های این جهان همخوابه شدم
مثل اینکه همان روزها بود
در هزار سالگی خودم
دراوج سانتی مانتالیزم خیره ام
از شورش بی دلیل فکرها
و اینکه حق هم چیز خوبی ست تا بر ریه ام روا دارم
و یا براین نت ها
bottom of page