top of page
سوراخ های مقدس
غرق شده با عفونتی ابدی
بوی خاکروبه و خاطره، سر شَرورش را خورد
و چهره ی کسانی که قربانی آن سوراخ ها شدند
ده سال به جنون افتاد
با ذهنی بُرّنده
و بعد
فیلمی شد پراز پرده ی پاره ی هیچکاک
از آن هم ناخواناتر
گره روی گره می زد
ده سال زمان زیادی ست برای
حضورِ تعفنِ ذهن
ده سال زمان کمی ست برای
دروغ و بندگی
و برای آن سوراخ ها که مقدس شدند
ده سال چاره ها را بی نشان می کند
ده سال را برای قربانی کردن آنها گرامی داشت
تن و چشم هایی که نشانی را از همه ی ذهن ها بلعید
پاره پاره های افت های بی خیز
زیر پل های لندن
چال برهیچ می زد
و آن سوراخ های ملتهب که گاهی بودند و گاهی نه؛ تمام زمان را پر می کردند و همه ی زمان را خالی
آن شرافت های قورت داده شده
آن لهجه های تهی و بوی خاکروبه
در ده سالی، که بر استخوان های روزهای معیوب حکاکی شد
برای ابد
bottom of page