top of page
قدم سوم
پریوش همینطور پا می کوبد و راه می رود.گاهی هنوز از این طرزِ رفتارش می ترسم . به یاد بچگی امان که برای به دست آوردن اسباب بازی هایم زور می گفت و با غیض نگاهم می کرد و من هی جیغ می زدم و صدایم به هیچ کجا نمی رسید .همیشه او برنده بود.د
پریوش همه چیز را زیادی جدی می گیرد؛حتا زندگی را.مثل چند سال قبل خودم.آن موقع که با تلنگری می شکستم .اما با این تفاوت که داو مدام در حال شکستن و تلنگرزدن به دیگران بود وهنوز هم هست.راه می رود و قانون صادر می کند.راه می رود و قضاوت می کند.ک
او دست بردار نیست .هر طور که شده می خواهد پیروزهرمیدانی باشد.شاید نمی داند من سالهاست که جنگ را بوسیده ام و به کناری گذاشته ام و شاید هم می داند اما باورش نمی شود.د
:صدایش را می شنوم که مدام می گوید
-.تو نمی تونی این کار رو بکنی .نباید بکنی.نباید ...نباید
.نباید هایش در سرم می پیچد
صورتش را روبروی صورتم می گیرد.صدای نفس هایش را می شنوم .بازهم حرف هایش را تکرار می کند، بدون کم و کاست.مو به مو.اما من فقط نگاهش می کنم. فکرم جای دیگری است.هزار جای دیگر.پیراهنی که باید تا فردا آماده کنم و به صاحب اش تحویل بدهم.پروﮊه ام که هنوز ناتمام است و چند روز دیگر باید ارائه کنم . پول آب و برقی که هنوز پرداخت نکرده ام و هزار گرفتاری دیگر.خدایا چرا همیشه انقدر مشکل دارم.م
به خودم که می آیم پریوش هنوز دارد حرف می زند.یک باره حوصله ام سر می آید. بلند می شوم و به آشپزخانه می روم.حرفش را قطع می کند و بِر و بِر نگاهم می کند و می گوید:د
مثل اینکه دارم حرف می زنم آ .کجا می ری؟
بدون اینکه نگاهش کنم در راه آشپزخانه می گویم می روم تا چای درست کنم و می پرسم که می خورد یا نه؟
نه نمی خورم .این را پریوش با همان غیض همیشگی اش می گوید و بعد می رود به طرف تلفن و گوشی را برمی دارد و به طرفم می گیرد:د
بیا بگیر.زنگ بزن و بگو پشیمون شدی.ی
کتری را از آب پر می کنم و روی اجاق گاز می گذارم.م
.می گویم که پشیمان نشده ام و تازه خودِ طرف قرار است همین حالا ها زنگ بزند تا قرار و مدارمان را بگذاریم
م
.:با شنیدن این حرف باز بُراق می شود طرفم.صورتش مثل اﮊدهایی شده که از سوراخ دماغش آتش بیرون می زند. گارد می گیرد
تو باید بهش بگی که این کار و نمی کنی .آخه چرا می خوای آبروی خودتو و همه امونو ببری؟ تو نا سلامتی داری لیسانس می گیری. شعارایی که می دادی یادت رفته ؟ چرا می خوای به این حقارت تن بدی.خودت که بهتر می دونی اینطوری هر وقت بخواد مثل یک کاغذ توالت می تونه بندازدت تو کوچه.ه
با شنیدن حرف هایش،حس می کنم قسمتی از سرم مورمور می شود. تازگیها بعد از شنیدن بعضی حرف ها چیزی در سرم وول می خورد و پایین و بالا می رود.د
نمی خواهم دیگر حرف های پریوش را بشنوم . تصمیم می گیرم برای یک بار هم که شده کار را یکسره کنم.می روم دستش را به زورمی گیرم و روی مبل می نشانم اش .با تعجب نگاهم می کند.تند و تند شروع می کنم به حرف زدن.نفس نفس می زنم و صدایم می لرزد .بغضی همراه درد در گلویم حس می کنم.نزدیک است که به گریه بیفتم. از آن مادر سگ می گویم که چقدر عذابم داد تا توانستم با سگ دو زدن های زیاد طلاقم را بگیرم.از کثافت کاری هایش از تهمت زدن هایش و از همه ی آن بدبختی ها که تحمل کردم و تنهایی هایم در آن روزها. یادآوری می کنم ،چه دائم و چه موقت ٬ ما این بازی را از قبل باخته ایم.لااقل با نوع موقت اش با یک فسخ قرار داد همه چیز را تمام می کنیم؛ مثل یک آب خوردن .سگ دو زدن هم ندارد.د
گفتم که دیگر نمی خواهم در این مورد حرفی بشنوم.گفتم خودم می دانم چطور زندگی ام را اداره کنم.م
پریوش با شنیدن آخرین جمله ام خنده ی تمسخر آمیزی تحویلم می دهد و رویش رابرمی گرداند.نوعی عشوه ی رفتاری که من دیگر خریدارش نیستم.م
هردو ساکت می شویم.حس می کنم خسته و شکسته ام .دیگر نمی خواهم درباره هیچ چیزحرف بزنم حتا گذشته ام . مرور لایه های پست و بد بوی زندگی ام چه فایده ای دارد.دیگر نمی خواهم این بو را استنشاق کنم.م
صدای زنگ تلفن می آید. نگاه من و پریوش هم زمان می چرخد به طرف تلفن .می روم تا گوشی را بردارم .قدم سوم را برنداشته ام که پایم به گوشه ی فرش گیر می کند و به شدت زمین می خورم.انگشت شصت پایم درد می گیرد. دلم می خواهد داد بکشم و به زمین و زمان فحش بدهم .دلم می خواهد خشم ام را سر کسی خالی کنم .به شدت به یک شانه نیاز دارم٬ شاید کمی گریه کنم.م
پریوش بدون اینکه حرف دیگری بزند می رود. حس می کنم باز چیزی در سرم وول می خورد.د
کمی آرام می شوم و می روم تا وسایل خیاطی ام را روی زمین پهن کنم و پیراهنی را که ناتمام است؛ تمام کنم و تحویل صاحبش بدهم.م
تلفن اما همچنان زنگ می زند.د
---------------------
.این داستان در سایت رادیو زمانه هم منتشر شده است
bottom of page