top of page

نگاه کن بوی اطلسی از اینجا می آمد

باید امشب کمی بخوابم .می گویند یک بار فقط بگو "استاپ" خودش اتفاق می افتد .همه چیز می رود و تو آرام می گیری . ده بار گفتم "استاپ" باز هم همه اشان سر جای خودشان بودند. مثل شب های دیگر.ر
پشت به آینه نشسته ام و زل زده ام به دیوار روبروم.به مسیر رفت و آمد مورچه ها . فاصله دیوار و من هرلحظه کمتر و کمتر می شود.روی صورتم احساس خارش می کنم . روبروی آینه می ایستم .کرم های سفید دو به دو زیر گونه ی چپم و روی پیشانی ام جا خوش کرده اند.کرم ها را از پوستم جدا می کنم از جای کرم ها خون می زند بیرون.صورتم پر از رگه های خونی شده.از چهره ام وحشت می کنم.فرار می کنم .دور می شوم. چه صحرای خشکی دور و برم هست .پس این بوی اطلسی از کجاست؟
در کنج اتاق آن روبرو نشسته ای و همینطور نگاهم می کنی. مثل همیشه. با آن لبخند نصف و نیمه ات. یادم می آید که روزی این خنده را دوست داشتم صدای اذان می آید. صدای پرندگان را می توانم بشنوم .صدای ورجه وورجه هایشان روی کولر برایم دلنشین است .صدای ماشین ها هم هست. می آیند و می روند .شهر زندگی اش را آغاز می کند.من اما هنوزخسته ام. انگار هزار سال است که نخوابیده ام.اتاق تاریک است.
ت 
نوری ضعیف به داخل می آید.ساختمان های کناری محصورمان کرده اند.همیشه صدای تق تق و برخورد چکش به روی آهن و چوب در این خانه پر است.همه ی روزهایمان همینطوربوده است.ساختمان ها یکی یکی بالا می روند و نورما هم کمتر و کمتر می شود.
د
کاغذ را جلوی چشم اش می گیرد و بالا و پایین می برد.یک باره هجوم می آورد طرفم .قلب ام می خواهد از جا کنده شود.اما همانطور می ایستم .مثل اینکه به زمین دوخته شده ام.پیش او نمی توانم حرکت کنم.نمی توانم حتا جم بخورم.باز هم حس می کنم صورتم خارش دارد.حرکت چیزی را روی پوست ام احساس می کنم.م
.نگاهش می کنم.حرفی نمی زند و فقط خشمگین نگاهم می کند 
.زنی آن طرف دیوار ایستاده با موهای فرفری وصورت سبزه اش. انگار گاهی در دیوار حل می شود و بعد دوباره پیدا می شود
می بینی اش؟
.تو نگاهم می کنی و جوابی نمی دهی
.خطوط صورت زن با وجود نور کم اتاق باز هم قابل دیدن است.لبخند محوی دارد
 چرا چیزی نمی گه و فقط مثل آدمای نیازمند نگاهمون می کنه؟
.توبازهم سکوت می کنی
صورتم را می چرخانم. کاغذ را تکان می دهی .از لابلای کاغذ گل های تازه ی اطلسی می ریزد بیرون .و باز هم و باز هم اطلسی... یک باغچه گل اطلسی در این کاغذ است.
ت 

:می گویم 
.ـ ببین چه گل آی خوش بویی اینجاست
.فهمیدم بوی اطلسی از کجا می آمد.از لابلای این کاغذ
.از پشت شیشه اشعه آفتاب به داخل اتاق می ریزد.ساعت یازده صبح است
.فکر می کنم چیزی تغییر کرده. چیزی در من یا شاید در تو. یا شاید هم در دنیای دور و برمان
 نزدیک تر می آیم و در دست هایت جا می گیرم.اما هیچ اتفاقی نمی افتد.
ی
 .نگاهت می کنم. باز هم اتفاقی نمی افتد. نه در من و نه در تو

 

© 2023 by Make Some Noise. Proudly created with Wix.com

  • Facebook Clean Grey
  • Instagram Clean Grey
  • Twitter Clean Grey
  • YouTube Clean Grey
bottom of page