top of page
بهار
بهار پنجره های جوشان دارد
چشم های سرسری و سر به هوا
قلب های هار و بازیگوش
بهار همراه با حیاط آب خورده و بنفشه های زرد
نگاه پاشویه در اوج موج های حوض
و اسکناس های خوش بوی لای کتاب
بهار با شاخه های تُردِ ترکه ای ته حیاط
با تاب تاب عباسیِ ملافه های شسته ی خنک
این همه کار و بار
خروش و بازی حوّل الحالنا
روبوسی ِ شادِ نقل های روی میز
بهار و این همه غربت و قرابتِ تلخ ؟
درست
درست" مثل خواب های من بود
راهی بزرگ داشت ؛اما پیدا نبود
"درست" سرنوشت ما بود
به پایمان می پیچید
اما نمی فهمید
"درست" خنده های تو بود
که گاهی از دست هایم گم می شد ،کم می آورد
"درست" چیزی بود که مادرم مثل عکس های فوری
در دهان روزهایم گذاشت
درست نگاهی که در تن من نشست و بیرون نرفت
ما اما دراین چهار حرف
از اینکه "د" را باید بر سر "ر" بریزیم
"س" را برای "ت" قربانی
همیشه همیشه همیشه
اتفاق نظر داشتیم
ما جواب جنگ هایمان را بلد بودیم
ما با دست های تهی امان
ما با این چهار حرف
این چهار حرف
که باید اطاعت می شد
و باز
"درست" مثل خواب های من شد
پاره پاره و نا شکیبا!ا
bottom of page