top of page
آوازی بود که در بادها گم شد
یادم رفته بود
کوچه ای که در اسم اش خوابیده
سری که بر صدایش سنگینی ست
مادری دارم با چهار و یک نگاه دیگر
صبح ها با صداهای خندانِ گرگ و میش
و مزه ای که از روزهای زبان می گذشت
یادم رفته بود
لوزی های من همه سرگشته اند
و من از پیراهنی زاده شدم که پشیمان بود
یاد رفته بود
این آدم ها فردای پشت روی هم اند
.می لغزند و باد سهم ما از امروزمی شود
گویی
دلم این شهر را می شناخت
دلم خسته ی خودی خوشحال بود
دلم پشت به صبح نماز خواند و پرید
دلم /دلم /دلم
یادم رفته بود
همه ی اینها
آوازی بود که در بادها گم شد
...
bottom of page