top of page

و این جهان
پشت چشم این جهان جایی نیست
پشت خرابه های حسرت و دروغ
پشت فصل های دربدر و شکسته ی وهم
جنگلی ست با هزاران دست نامریی
که تنها هزاره هایت را می بلعند
جهانی که در تنِ خوی های تند و گَس تردید زنده است
با آب و هوایی متغییر و عادی
با افسانه هایی هرجایی
پشت چشم این جهان
در گیرو دار بی حواس خشم / در بروزِفکرهای عاصی و عوضی
شاعر قرار و مداری با هوای هیچ فکری ندارد
او تنها در شعرش زنده است و بس
پشت چشم این جهان
تنهاییم و هراسناک
bottom of page